ادبی وشاعرانه پیوندها آمار وبلاگ
روزی نمیدانم از کجا شروع شد آن دلبسنگی زیبای من
عشق خفته و سرکوب شده من بیدار شد
شور دلدادگی من بدون توجه او
وهمچنان بهم نزدیک میشدیم
با دیدنش هر روز نفسم به شماره می افتا د
اما او کاملا آرام بود یا اینطور وانمود میکرد
چه بگویم دست تقدیر نگذاشت ادامه پیدا کند
من ماندم و یک درد جان کاه با دیدگانی بارانی
درد عشق عجب درد بی درمانیست
باز دیدگانم بارانی شده
بغض گلویم را میفشارد
چه کنم مرا سرگشته عشق خود کرد و رفت
موضوع مطلب : |
||